دسته
ورزشی
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 7958
تعداد نوشته ها : 9
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
وحيد اسدي
مکالمه نوح با شیطان صدوق ره در حدیثی از امام باقر روایت کرده که فرمود : پس از اینکه حضرت نوح نفرین کرد و قوم او غرق شدند ،‌شیطان نزد او آمد و گفت ای نوح تو حقی بر من داری که می خواهم جبران کنم ،‌نوح فرمود : چقدر برای من ناراحت کننده است که حقی بر گردن تو دارم اکنون بگو حقت چیست ؟ شیطان گفت : آری تو نفرین کردی و خدا این قوم را غرق کرد و کسی به جای نماند که من او را اغوا کنم و از راه راست بیرون ببرم . و اینک تا آمدن قرن دیگر و نسل اینده من آسوده هستم . نوح گفت : اکنون چگونه می خواهی جبران کنی ؟ شیطان برا ی تلافی این حقی که به قول خودش به گردن نوح داشت  چند جمله به نوح گفت و اظهار کرد‌: در سه جا به یاد من باش که در این سه جا از هر جای دیگر به آدمی نزدیکترم : اول در جایی که خشم می کنی دوم در وقتی که میان دو نفر قضاوت می کنی سوم هنگامی که با زن بیگانه ای خلوتا می کنی و کس دیگری با شما نیست . خصال ، ج 1 ص 65  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
سؤال موسى از شیطان
  روزى حضرت موسى بن عمران علیه السلام براى مناجات به کوه طور مى رفت . در بین راه به شیطان برخورد و شروع کرد با او صحبت کردن و شیطان هم جواب مى داد.
موسى علیه السلام فرمود: چرا آدم را سجده نکردى تا به لعنت خدا و ملائکه و جن و انس گرفتار نشوى ؟ در جواب گفت :اى موسى ! من به تو راست مى گویم . غرض خداوند سجده بر آدم نبود، بلکه مى خواست مرا بیازماید و بداند آیا من غیر او را سجده مى کنم یا خیر! ولى من چون عاشق خدا بودم ، حاضر نشدم غیر او را سجده کنم و دست از عبادت او بردارم . 
پور عمران بدن غرقه نور
 
مى شد از بهر مناجات به طور
 
دید در راه سرد و نان را
 
غایت لشکر محزونان را
 
گفت : کز سجده آدم به چه رو
 
تافتى روى رضا راست بگو
 
گفت : شیطان به تو مى گویم راست
 
که تو را نى خبر از عالم ماست
 
من و ما نیست میان من و دوست
 
آن چنانم که خدا گویدم اوست .
 
گفت : موسى که اگر کار این است
 
لعن و طعن تو چرا آیین است
 
گفت : شیطان که از این گفت و شنود
 
امتحان کردن من بد نه سجود
 
گفت : عاشق که بود کامل سیر
 
پیش جانان نبرد سجده به غیر
 
این دم از کمشکش خود رستم
 
پیش زانوى ادب بنشستم
 هم چنین در جواب شخص دیگرى که از او پرسید: چرا آدم را سجده نکردى تا مورد لعن ابدى قرار نگیرى ؟ گفت : مثلى براى تو بیاورم تا مطلب معلوم شود.مردى دختر سلطان را دید و عاشق او شد. داستان عشق او در شهر پیچید. روزى دختر سلطان به آن مرد گفت : مرا خواهرى است از من زیباتر، که من کنیز او هم نمى شوم و حسن و جمال او از من بهتر است . 
گر ببینى خواهرم را یک زمان
 
تیر مژگانش کند پشتت کمان
 
بنگر اکنون گر ندارى باورم
 
کز عقب مى آید اکنون خواهرم
 آن مرد که مدعى عشق بود پشت سر خود نگاه کرد تا او را ببیند. دختر دست بر سینه اش زد و او را انداخت . 
گفت : گر عاشق بدى یک ذره اى
 
کى شدى هرگز به غیرى غره اى
 
قصه ابلیس و این قصه یکى است
 
من ندانم تا کرا اینجا شکى است
 
ترک سجده از حسد گیرم که بود
 
آن حسد از عشق خیزد نه از سجود ( کتاب ابلیس ، ص 22.)
  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
شیطان و ذوالکفل  وقتى الیسع  پیغمبر به حد رشد و کمال رسید و به پیامبرى برگزیده شد، اندیشید، پس از خود چه کسى را در میان قوم بگمارد که راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسیدگى کند؟
به دنبال همین فکر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه کسى حاضر است بعد از من سه کار بکند تا او را به جاى خود خلیفه گردانم ؟ آن سه کار این است : اول این که روزها، روزه بگیرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پایان ببرد؛ سوم آن که در میان مردم اصلا غضب نکند.
یک نفر از آن میان که مردم او را با چشم بى اعتنایى نگاه مى کردند برخاست ؛ شاید ذوالفکل  بود - گفت : من حاضرم عمل کنم ! الیسع توجهى نکرد. روز دوم باز در اجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف دیروزى را تکرار کرد. مردم ساکت شدند مگر همان جوان .
الیسع ، آن جوان را خلیفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پیغمبرى منصوب کرد. او هم ، در میان مردم به قضاوت مشغول شد و هیچ وقت غضب نکرد.
ابلیس ، شیاطین و طرف داران خود را جمع کرد و گفت : کدام یک از شما مى توانید ذوالفکل  را به غضب آورید؟ یکى از آنها به نام ابیض گفت : من . ابلیس گفت : کار خود را شروع کن و به هر حیله که مى توانى او را به غضب آور.
وقتى ذوالفکل  اول ظهر دست از کار کشید و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شیطان بر در خانه او آمد. فریاد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فریادم برسید، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب ذوالفکل ، انگشتر خود را از دست بیرون آورد و به او داد. فرمود: این انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بیایید تا حق تو را بگیرم !
او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فریاد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !
دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو! ذوالفکل  دو روز است نخوابیده ، بگذار بخوابد.
جواب داد: دست از او نمى کشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به ذوالفکل  خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر کرده به دست او داد که به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فریاد زد و گفت : به نامه هم توجهى نکرد! و همواره فریاد مى زد، تا این که ذوالفکل  بدون آن که ناراحت شود و غضب کند، در هواى بسیار گرم بلند شد، دست شیطان را گرفت و گفت : برویم ، حق تو را بگیرم .
وقتى شیطان چنین دید، دست خود را کشید و فرار کرد و از خشم گرفتن او ناامید شد.
خداوند داستان این پیامبر صابر را براى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله وسلم بیان مى کند تا این که ایشان هم در مقابل اذیت کفار، صبر کند. همان طورى که پیامبران پیشین ، در مقابل بلاها و اذیت مشرکان صبر مى کردند  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
شیطان در چند جا زوزه کشید اول ، وقتى که حضرت آدم علیه السلام توبه کرد و خداوند توبه او را پذیرفت - هنگامى که او از بهشت اخراج شد، دویست سال گریه کرد تا این که جبرئیل نازل شد و گفت : اى آدم آن اسامى که بر ساق عرش نوشته بود بخوان و خدا را به آنها قسم بده تا توبه ات قبول شود - و آنها را به آدم یاد داد. - چون حضرت آدم خدا را نافرمانى کرد و از بهشت بیرون آمد، شیطان خوش حال که آدم هم مانند او از بهشت رانده شده است ؛ ولى آدم با توجه به خدا توبه اش پذیرفته شد. این شیطان ملعون از سوز دل ناله کرد که ملائکه آسمان و زمین را متوجه کرد و همه او را لعنت کردند.(1)
دوم ، روزى بود که حضرت یوسف از دست زلیخا گریخت ، ووقتى زیلخا یوسف را خرید، عاشق او شد و او را در سالن شاهى برد و درها را بست ، شیطان خوش حال شد که پیغمبر زاده و گبر زاده را در مجلس خلوتى جمع کرده ، یوسف زنا مى کند، و نامش از مرتبه نبوت محو خواهد شد! هنگامى که یوسف فرار کرد و خود را نجات داد، بر مقام و مرتبه او افزوده مى شود - این بود که شیطان از سوز دل ناله اى کرد که ملائکه صداى او را شنیدند و لعنتش نمودند.(2)
سوم ، در عید غدیر خم وقتى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حضرت على علیه السلام را به خلافت نصب کرد و فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه  بعد فرمود:اى مردم ! دوستى على حسنه است . با دوستى و ولایت على هیچ گناهى مانع از رفتن به بهشت نمى شود. در این هنگام شیطان از دل پر درد خود ناله اى کشید و گفت : از این پس چه کنم و چاره من چیست ؟ اولاد خود را جمع کرد و گفت : تا مى توانید مردم را به شک اندازید. محبت و ولایت و دوستى على را چنان بر مردم مشتبه کنید که او را به خدایى باور کنند و از راه غلو به جهنم بروند. و عده اى از راه و روش او برگردند و جهنمى شوند.(3)
چهارم ، روز عاشورا بشیار زحمت کشید تا زمینه اى فراهم آورد به طورى که همه لشگر عمر سعد علیه امام حسین علیه السلام شوریدند و او را به قتل رساندند! آن گاه همه شیاطین ، روى زمین پخش شدند و با شادى و خوانندگى ابراز خرسندى کردند. شیطان مى گفت : عجب خلق خدا را گمراه کردم . گاهى به صورت شمر و گاهى به صورت عمر سعد مردم را واداشت تا بجنگند. سرانجام گفت : کار را درباره فرزندان آدم به پایان رساندم . آن چه مقصود من بود امروز دست گیرم مى شود. جبرئیل پرسید: این همه سرخوشى تو براى چیست ؟
اى سگ ملعون جواب من بگو
 
راست گوى و در دغا زوزه مجو
گفت : به خاطر این که از زمان حضرت آدم تا کنون چنین حادثه اى واقع نشده و نخواهد شد.
بعد از آن که حضرت علیه السلام به شهادت رسید، درهاى آسمان گشوده شد تا ملائکه ، کربلا را ببینند. زمانى که شیطان با خبر شد خداوند چه ثوابى براى پیروان و زیارت کنندگان او قرار داده ، از کرده خود پشیمان شد از روى حسرت و ندامت نعره اى کشید که جمیع ملائکه او را لعنت کردند. گفت واویلاه  قضیه بر عکس شد و مردم بیشتر داخل بهشت شدند.(4)
پنجم ، روزى که بهشت بر او حرام شد و به زمین آمد از ناراحتى فریادى زد که ، چرا از آن مقام قرب و جمع ملائکه رانده شده و باید در زمین تنها باشد.(5)
ششم ، وقتى تکبر نمود و آدم را سجده نکرد، خداوند و جمیع ملائکه او را لعن کردند. او از حسرت و دورى از بهشت و از دست رفتن حسنات و عبادت هایش فریادى کشید.(6)
هفتم ، وقتى که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم به پیامبرى مبعوث شد و مردم را از نادانى و گمراهى و جهنم نجات داد و به سوى بهشت رهنمون ساخت ، زوزه اى کشید.(7)
هشتم ، زمانى که آیه توبه نازل شد،(8) مبنى بر این که انسان اگر گناهى کند یا ظلمى به خود و دیگران روا دارد و سپس خدا را بخواند و طلب استغفار نماید، خداوند تمام گناهان او را مى بخشد. در این موقع شیطان فریادى کشید و ناله زد به طورى که تمام بچه شیطان ها دور او جمع شدند و احوال او را پرسیدند؟ گفت : آیه اى نازل شده که خدا تمام گناهان را مى بخشد و زحمات ما باطل مى شود.(9)
نهم ، بعد از تولد حضرت عیسى علیه السلام وقتى مى خواست به آسمان رود، فرشتگان به دستور خداوند او را سنگ باران نمودند و از آسمان چهارم برگداندند.(10)
دهم ، وقتى که آخرین پیامبران (حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم ) پا به عرصه وجود گذاشت ناله او بسیار سوزناک بود.
یازدهم ، وقتى سوره مبارکه حمد نازل شد فریادى زد و یاران خود را فرا خواند و داستان آمدن سوره را بیان کرد. وبه او گفتند:اى عزازیل ! چرا از نازل شده این سوره نالیدى !؟
گفت : من در لوح محفوظ دیدم که نوشته بود، اگر بنده اى از بندگان خدا در تمام طول روز گناه کرده باشد و پیش از آن که آفتاب غروب کند، طهارت بگیرد و سه مرتبه این سوره را بخواند، به برکت آن ، همه گناهانش آمرزیده مى شود و بدون واسطه از میان عرش ندایى آمد که اى بنده من ! گناهانت را آمرزیدم و اسم تو را در دفترى که اسم صالحان را در آن نوشته ام ثبت کردم !(11)
 
1- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
 
2- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
 
3- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
 
4- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
 
5- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
 
6- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
 
7- مجمع النورین ، ج حیوان ، ص 675.
8- زمره (39) آیه 52.
 
9- اقتباس از مجمع النورین جلد حیوان ، ص 675، و بحار، ج 63، ص 241.
10-  حالات حضرت عیسى علیه السلام ، ص .
 
11- جواهر الکلمات ، ص 38.  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
دستور سلیمان به شیاطین شیاطین موجوداتى هستند که دیده نمى شوند، ولى آیاتى در قرآن هست که نشان مى دهد آنها با اراده پروردگار به دید انسان مى آیند. ما براى نمونه به تفسیر چند آیه مى پردازیم .
بعضى از شیاطین جنى را مسخر سلیمان کردیم که در دریا غواصى کرده و یا به کارهاى دیگرى در دستگاه او بپردازند و ما نگهبان شیاطین براى ملک سلیمان بودیم و شیطان را که بناهاى عالى مى ساختند و از دریا جواهرات گران بها مى آوردند، نیز مسخر - داوود و سلیمان - کردیم . عده اى دیگر از شیاطین را به دست او به غل و زنجیر کشیدیم . این نعمت سلطنت و قدرت از بخشش ما است
ابوبصیر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت کرده که : حضرت سلیمان فرمان داده بود شیاطین براى بنا کردن ساختمان ، از محلى سنگ بیاورند. تا آن که روزى با ابلیس ملاقات کردند. گفت : در چه حال هستید؟ گفتند: در کار سختى هستیم که طاقت آن را نداریم . ابلیس گفت : مگر نه این است که شما در وقت بازگشت ، بار حمل نمى کنید؟ گفتند: چرا. ابلیس ‍ گفت : پس شما در راحتى هستید. باد، این خبر را به گوش سلیمان رسانید. سپس حضرت سلیمان دستور داد: هنگام رفتن سنگ ببرند و وقت بازگشت ، گل بیاورند. پس از چندى که گذشت ، باز ابلیس را دیدند. او پرسید: حال شما چگونه است ؟
گفتند: بسیار در زحمت هستیم و از خستگى دیگر رمق نداریم . گفت : مگر نه این است که شما روز کار مى کنید و شب را مى خوابید!؟ گفتند: چرا. ابلیس ‍ گفت : پس شما هنوز در راحتى هستید! این خبر را نیز باد به حضرت سلیمان رسانید. دستور داد، هم روز کار کنند و هم شب و تا حضرت سلیمان زنده بود وضع به همین نحو بود.  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
تهمت شیطان به مریم شیطان بعد از آن که حضرت زکریا را به شهادت رسانید، در صدد برآمد که آبروى حضرت مریم را نیز بریزد و در پى فرصت بود.
وقتى حضرت عیسى علیه السلام متولد شد، آن ملعون به صورت زنى از بنى اسرائیل در آمد و آنان را واداشت تا به مریم ناسزا گویند و آب دهان به صورت ایشان اندازند.
وقتى زن ها مریم را دیدند که فرزندش را در آغوش گرفته مى آید، شروع کردند به ایشان ناسزا گفتن . به او گفتند: اى مریم ! حیف از آن سابقه درخشان و این آلودگى ! صد حیف از آن دودمان پاکى که این گونه بدنام شد. اى مریم ! تو مسلما کار بسیار عجیب و بدى انجام دادى ! این کار شایسته تو نبود. بعضى به او گفتند: اى خواهر هارون ! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نیز هرگز آلودگى نداشت و زناکار نبود.
در این هنگام ، مریم به فرمان خدا سکوت کرد. تنها کارى که انجام داد این بود که اشاره به نوزادش عیسى علیه السلام کرد - که از او بپرسید. آنها گفتند:
ما چگونه با کودکى که در گاهواره است سخن بگوییم ؟! - اى مریم ! ما را مسخره کرده اى - ولى این حالت چندان به طول نینجامید؛ چرا که آن نوزاد زبان گشود و با آنان سخن گفت . و رفع تهمت از مادر خود کرد و بینى شیطان را به خاک مالید.
بعد از آن ، مریم فرزند خود عیسى را برداشت و از بیت المقدس بیرون آمد تا به آبادى رسیدند. کد خداى آن آبادى ، مریم را به خانه خود برد و روز به روز به احترام مریم مى افزود.
باز، شیطان به فکر توطئه و تهمت دیگرى برآمد که ضربه خود را به مریم و فرزندش بزند. نقشه آن ملعون این گونه بود که ، شبى طفل آن کدخدا را خفه کرد و آمد پیش وى و گفت : این زن نمک نشناس طفل تو را کشته است . من دیدم این زن و فرزندش حلق این طفل معصوم و بى گناه را فشردند تا مرد. دلم به حال این طفل سوخت و ناراحت شدم .
کدخدا عاقل بود. مریم را طلبید و گفت : من چه بدى در حق تو کرده بودم که پسر مرا کشتى ؟! مریم قسم یاد کرد که من از این قضیه اطلاع ندارم .
آن مرد گفت : من ، آن را به خدا واگذاشتم ، لیکن دیگر این جانمان که چشم من به صورت شما نیفتد. نمى توانم قاتل فرزندم را ببینم . ایشان هم از آن جا بیرون رفتند و خانه به دوش ، هر روز در دهى به سر مى بردند.   
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
تهمت شیطان به زکریا شیطان چون نمى توانست بر پیامبران الهى دست پیدا کند، از دشمنى و خشمى که از ایشان داشت براى کشتن و بى اعتبار کردن آنان تهمت هاى ناروایى را به آنان نسبت مى داد. از جمله : تهمت زنا به زکریاى پیغمبر است .
از وهب بن منبه روایت شده : روزى که مریم عیسى علیه السلام را آبستن شد و مردم مطلع شدند، شیطان در میان بنى اسرائیل به صورت یکى از عابدهاى بیت المقدس در آمده و به مریم فحش و ناسزا مى داد، و مى گفت : اى مردم ! زکریا با مریم روابط نامشروع دارد. وى چون مریم را زیبا و صاحب جمال دیده با او زنا کرده ! و مریم از زکریا حامله شده . زکریا را بکشید که همه ما را بدنام کرده است .
مردم درصدد کشتن زکریا بر آمدند و بر سر وى ریختند تا او را بکشند. زکریا از ایشان گریخت تا به درختى رسید و به آن پناه برد. درخت براى او شکافته شد و گفت : اى زکریا! داخل شو. وقتى داخل شد درخت به هم آمد و آن حضرت از نظرها پنهان شد.
شیطان با بنى اسرائیل از پى آن حضرت مى آمدند تا به درخت رسیدند، - آن معلون دستور ساختن اره دو سر داد، او دست خود را بر درخت گذاشت و از پایین تا بالا کشید. دل آن حضرت را از پشت درخت شناخت و دستور داد همان جا رابا اره دو سر بریدند. بعضى گویند: اره را از بالاى درخت گذاشتند، به طورى که اره از فرق سر او بگذرد - و آن حضرت را در میان درخت دو نیم کردند. 
اره بر فرقش گذاشت و گفت : چونى
 
گفت : بر اولاد آدم هرچه آید بگذرد
 زکریا از این ماجرا احساس درد و ناراحتى نکرد و به شهادت رسید. آن ملعون ، بعد از این ، میان بنى اسرائیل ناپدید شد و دیگر کسى او را ندید!
بعد از شهادت زکریا خداوند متعال عده اى از فرشتگان را فرستاد تا آن حضرت را غسل دادند و بر او نماز خواندند و بدن مطهر او را دفن نمودند.   
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
انگور و خرما بوى شیطان مى گیرند!
 
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْاز حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده که : خداوند بعد از آن که آدم را از بهشت بیرون کرد به او امر نمود کشاورزى و زراعت کند، و چند شاخه از میوه هاى بهشت مانند: خرما، انگور، زیتون و انار، به او داد. آدم هم قدرى از آنها را براى آینده فرزندان خود کاشت و از میوه آنها خورد.
ابلیس به او گفت : این ها چیست که کاشته اى ؟ من که در زمین بودم این ها را ندیده ام . به من اجازه بده از آنها بخورم ، ولى آدم اجازه نداد.
شیطان سرانجام نزد حوا آمد و گفت : اى حوا! تشنگى و گرسنگى به من فشار آورده ، قدرى از این میوه به من بده ، حوا گفت : آدم با من عهده کرده که به تو چیزى ندهم ؛ زیرا این ها میوه هاى بهشتى هستند و تو نباید از آنها بخورى ، شیطان گفت :اى حوا! قدرى از آب آن را در کف دست من فشار بده ، قبول نکرد. گفت : بگذار بمکم و از آن نمى خورم .
خوشه اى انگور گرفت و دانه اى از آن را مکید، زمانى که دندان روى آن گذاشت حوا از دهانش بیرون آورد. بعد از آن خداوند به حضرت آدم علیه السلام وحى فرستاد که : دشمن من و تو از انگور مکید و شرابى که از آن به دست مى آید بر تو حرام مى شد. بار دوم پیش حوا آمد و از او خواست خرما بمکد. او هم اجازه داد و بوى خوش از آن هم رفت ؛ چون تا آن هنگام انگور و خرما بهترین بوى خوش را داشتند.
در حدیث دیگرى است که : وقتى حضرت آدم علیه السلام از دنیا رفت ، شیطان آمد و زیر درخت انگور ادرار کرد، ادرار او در تمام عروق انگور نفوذ کرد. از همین رو خداوند شراب را حرام کرد؛ زیرا ادرار او در شیره انگور جاى گرفت .(144)
  
دسته ها :
سه شنبه بیست و دوم 11 1387
X